تقاضای انسان از خدا
نوشته شده توسط : میثم

خدا خر را آفرید و به او گفت: تو بار خواهی برد، از زمانی که تابش آفتاب آغاز می شود
تا زمانی که تاریکی شب سر می رسد. و همواره بر پشت تو باری سنگین خواهد بود. و
تو علف خواهی خورد و از عقل بی بهره خواهی بود و پنجاه سال عمر خواهی کرد و تو
یک خر خواهی بود.
خر به خداوند پاسخ داد: خداوندا! من می خواهم خر باشم، اما پنجاه سال برای خری
همچون من عمری طولانی است. پس کاری کن فقط بیست سال زندگی کنم و خداوند
آرزوی خر را برآورده کرد...

******************************************
خدا سگ را آفرید و به او گفت: تو نگهبان خانه انسان خواهی بود و بهترین دوست و
وفادارترین یار انسان خواهی شد. تو غذایی را که به تو می دهند خواهی خورد و سی
سال زندگی خواهی کرد. تو یک سگ خواهی بود.

سگ به خداوند پاسخ داد: خداوندا! سی سال زندگی عمری طولانی است. کاری کن من فقط
پانزده سال عمر کنم و خداوند آرزوی سگ را برآورد...

******************************************

خدا میمون را آفرید و به او گفت: و تو از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه
خواهی پرید و برای سرگرم کردن دیگران کارهای جالب انجام خواهی داد و بیست سال
عمر خواهی کرد.و یک میمون خواهی بود.
میمون به خداوند پاسخ داد: بیست سال عمری طولانی است، من می خواهم ده سال
عمر کنم. و خداوند آرزوی میمون را برآورده کرد.

******************************************

و سرانجام خداوند انسان را آفرید و به او گفت: تو انسان هستی. تنها مخلوق هوشمند
روی تمام سطح کره زمین. تو می توانی از هوش خودت استفاده کنی و سروری همه
موجودات را برعهده بگیری و بر تمام جهان تسلط داشته باشی. و تو بیست سال عمر
خواهی کرد.

انسان گفت: سرورم! گرچه من دوست دارم انسان باشم، اما بیست سال مدت کمی برای
زندگی است. آن سی سالی که خر نخواست ، آن پانزده سالی که سگ نخواست و آن ده
سالی که میمون نخواست زندگی کند، به من بده.

و خداوند آرزوی انسان را برآورده کرد...
و از آن زمان تا کنون انسان فقط بیست سال مثل انسان زندگی می کند…!!!
و پس از آن،ازدواج می کند و سی سال مثل خر کار می کند مثل خر زندگی می کند،
و مثل خر بار می برد…!!!

و پس از اینکه فرزندانش بزرگ شدند، پانزده سال مثل سگ از خانه ای که در آن
زندگی می کند، نگهبانی می دهد و هرچه به او بدهند می خورد...!!!
و وقتی پیر شد، ده سال مثل میمون زندگی می کند؛ از خانه این پسرش به خانه آن
دخترش می رود و سعی می کند مثل میمون نوه هایش را سرگرم کند...!!!
...
و این بود همان زندگی که انسان از خدا خواست





:: بازدید از این مطلب : 423
|
امتیاز مطلب : 110
|
تعداد امتیازدهندگان : 34
|
مجموع امتیاز : 34
تاریخ انتشار : 11 فروردين 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: